پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد
پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد

هذیان


تو سلول سلول بدنم درد رو حس می کنم. سرماخوردگی یا آنفولانزا یا یه مرض دیگه فرقی نداره ، مهم اینه که از درد خوابم نمی بره. این معتادای بیچاره حق دارن ترک نمی کنن! اما مشکل اصلی من چیز دیگست. من غالباْ سعی می کنم پرستار خوبی باشم.از طرف دیگه تو دوره ی بیماری خیلی عذاب می کشم و تلفیق این دو مورد باعث میشه که در طول مدت بیماری شدیداْ پر توقع (شما بخونید نازنازو !!!)  میشم و دلم میخواد صد برابر پرستاریمو بکنن. اما هیچ وقت در این زمینه شانس باهام نبوده. هر بار به نحوی از تیمار محروم میشم. پرستارم در سفره ، پرستارم از خودم بیمارتره ، پرستارم میزبان فلان همایشه و...

این بار اما پرستارم ...

خیلی شرم آوره آقای فلان فلان ، مدیر عامل ... ، رییس هیات مدیره ی ... ، عضو ... ، مشاور ... ،  دارنده ی عنوان ... دلش بخواد ازش پرستاری کنن و  اگه بی پرستار موند بغض گلوشو فشار بده؟

این عقدهه بغض شده و بد جوری داره خفم می کنه . من فلان فلان نیستم ، فقط یه پسر بچم که مریضم و مامانم نیست و بفض دارم. راسته میگن مردا همیشه پسر بچه می مونن؟

حالم خیلی خرابه داغونم داغون...


نظرات 5 + ارسال نظر
آواره پنج‌شنبه 4 شهریور 1389 ساعت 05:44 ق.ظ http://avaare.blogsky.com

سلام
قبول باشه
امیدوارم اینها که نوشتین فقط داستان باشه
خیلی تلخ نوشتید
دعامون کنید ، دعاتون می کنیم
یاحق

مهسا جمعه 5 شهریور 1389 ساعت 05:15 ب.ظ http://atashgahedirine.persianblog.ir

سلام.ممنون از حضورتون و اینکه منو فراموش نکردید..
انشاالله که حالتون از داغونی در بیاد...
به نظر من آدمهایی که حس تنهایی میکنند..به دنبال یه پرستار میگردند....!!!!!(البته بیشتر این افراد به دنبال پرستارند..نه همه آنها...)

سلام
جسارتاْ بر خلاف تصور شما من دنبال پرستار نمی گردم. آخه اصلاْ احساس تنهایی نمی کنم! ممنونم و خوشبختانه الآن کاملاْ خوب شدم.
البته باز هم بدون پرستار!

آیدا سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 10:28 ب.ظ

هیچی به ذهنم نمیرسه میخواستم بدونین خوندم و جالب بود!

سپاسگزارم برای توجهتون
برقرار باشید

ندا نامدار جمعه 26 مهر 1392 ساعت 10:43 ب.ظ http://neda-namdar.blogsky.com

سلام نوید جان
روح مادر عزیزتون شاد
خیلی ساده نوشتین اما عمیق و دردناک
درد دارم، از جنس درد شما شاید...
کاش...
ولی...
شکر...

در پناه خودش

...... جمعه 10 بهمن 1393 ساعت 02:58 ب.ظ

نام وبلاگت بُوَد پرواز تا...
بی اجازه میکنم آغاز تا...
***
شعر من در حد اشعار تو نیست
نمره ات در پادشاهی هست بیست
در خیالم پر غروری پر غرور
ظاهرت شاد و دلت هم پر سرور
واژه ها مومند در دستان تو
در صعودند عاشق و مستان تو
گفته هایت سخت و سنگین میزند
ساحل چشمت چه غمگین میزند
در تناقض بوده اند ابیات من
شعرهایت میشود میقات من
**
حس و حال شعر من مال تو است
واژه هایم وصف احوال تو است
علت این شعر من حال خراب
هجر هاجر (یاد مادر) میکند دل را کباب
روز میلادش خزان مهر بود
در غروبش آسمان غم می سرود
نور تو سرچشمه ی ناهید و ماه
یاد رویت هر نفس را کرد آه
بعد او دیگر بهارم عید نیست
پاسخ دلتنگی ام امید نیست
هر طلوع ام خالی از امواج نور
شاه راه زندگی گردید کور
وعده گاهم ثابت است روی مزار
عقده ی دل وا کنم من زار زار...

ممنونم
خیلی خیلی ممنونم
شرمندم کردین
واقعا نمی دونم چجوری می تونم این همه محبتتون رو جبران کنم ـ که قطعا جبران شدنی نیست ـ
وامدار مهربانیتون هستم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد