پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد
پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد

سلام

میشه لطفا یه سر به وبلاگ سلمان بزنید ؟ 

حتما نظرتون رو بنویسید. 

سپاسگزارم... 

 

http://pmq-co.blogsky.com

این نیز بگذرد

کس نیاموخت فن تیر از من 

که مرا عاقبت نشانه نکرد...

شکرانه ی بازگشت یک دوست

سلام

دوست خوبمون آقای مهندس مثقالی که غزلیات دلنشینشون را در وبلاگ خورشیدنامه  می خونیم و لذت می بریم و مباهات می کنیم ، یک بار-تاکید می کنم یک بار- اون هم به دلایلی ، چند خطی (سپید)  از  خودشون تو  وبلاگشون گذاشتن  و من هم  که  بی  ظرفیتم  و ...

 

به خودم حق میدم که نگرانیمو پنهان نکنم که این آفت سراغ قریحه ی هر که رفت خشکوندش از بیخ و بن.

 

امروز که رفتم به دیدنش ، دیوار خانه مزین شده بود به غزلی تازه که هنوز داغ بود.

خواستم تو بخش نظرات دو سه خطی بر وزن و با قافیه ی غزل آخرشون بنویسم که مرتکب این قطعه شدم.

 

تحمل بفرمایید.


 

رفته بودی سراغ شعر سپید

ظلم کردی به خامه ات یک چند

 

گوییا رفته بودت از خاطر

قلمت داشت با غزل پیوند

 

دوستان از حلاوت غزلت

سوی خورشیدنامه می آیند

 

آنکه با شوق آیدت بر در

این چنین پای در هوا مپسند

 

دوستانت شدند خون به جگر

دشمنان را مکن چنین خرسند 

 

خاطرم هست کلک دربارت 

خاطری را نمی نمود نژند 

 

*** 

 

یا برید الحمی حماک الله 

دور ماناد طبع تو ز گزند 

 

مرحبا مرحبا تعال تعال 

حافظت می دهد چنین سوگند 

 

تازه کن عهد های دیرین تا 

غزلت طعنه ها زند بر قند 

 

***


در سرم یک دو خط شکایت بود 

از دل پر شد این قصیده بلند 

 

درگذر گر گزافه ای گفتیم  

طبع ما ریگ و شعر تو الوند 

 

از وجود حسین ، مثقالی 

ندهیم ار جهان به ما بدهند 

 

هذیان ۲

سلام
تو وبلاگ عزیزی پستی بود که جشن مهرگان رو به یادم آورد.
این کامنتی بود که اونجا برای  اون  عزیز  گذاشتم.
نمیدونم چرا  دلم  خواست عیناْ نقلش کنم.
شما عفو بفرمایید.

در مانده ایم که ایرانی مسلمان باشیم یا مسلمان ایرانی و از این قبل درمانده ایم.
الله اکبر اذان صبح را که از مناره ی اینتلست میشنویم شتابان اوستا را از سجاده بیرون می کشیم -مبادا قضا شود -و با شنیدن نام زرتشت بر محمد و خاندان پاکش سلام می فرستیم.
عصیان بزرگ خلقتم را...

برای سلامتی مهرگان ، آقای راننده ، کمک راننده ، کلاج و دنده ، آسمان بی پرنده ، فریادهای بی شنونده ، ایرانی شرمنده ، مسلمان پناهنده ، ترانسفورماتور کاهنده ، سلطان محمد خدا بنده ، بنده ،بنده ، بنده ، اجماعاً مرگ بر منافق

قرصامو خوردم.
ای کاش شوکران...

قضاوت های ما

 
  مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

  به محض شروع حرکت قطار، پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد.
  دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد:
  "پدر نگاه کن درختها حرکت‌می کنند"
   مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
  کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف های پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه 5 ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند. 

  ناگهان پسر دوباره فریاد زد:
  "پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند."
  زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند.
  باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:
  "پدر نگاه کن باران می بارد،‌ آب روی من چکید."

  زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند:
  "چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!"

  مرد مسن گفت:"ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم.
   امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!"

 
بدون دانستن تمام حقایق نتیجه گیری کردن عادلانه نیست...!

 

بازگشت

سلام 

میشه لطفاْ به داد و بیداد های سلمان تو وبلاگی که لینکش آخر لیست وبلاگای دوستان دیده میشه توجه کنید؟ 

شاعر نیستی ادا در نیار 

عنوان وبلاگش هم مثل خودش... 

مجبورم کرد این وبلاگو براش درست کنم 

توجه نکردید هم اشکالی نداره ها . سلمان به بی توجهی عادت داره! 

به هر حال ممنونم 

اول مهر

شاید *اول مهر* برای خیلیا روز مهم ، خوب و یا پرهیجانی باشه.
شاید برای خیلیا هم روز مزخرفی باشه.
ممکنه خیلیا هم اصلا شهرام بهرام براشون فرقی نداشته باشه.
من هم مثل همه ی بچه ها ، همیشه *اول مهر* رو به خاطر همه ی چیزای نویی که برامون می خریدن دوست داشتم.
اما این روز قشنگ برای خانواده ی ما یه معنی دیگه هم داشت.
اون وقتا پاییز ما با بهار شروع می شد .
چه قدر دلم می گیره وقتی دیگه شب *اول مهر*  خبری از جشن تولد مامان نیست.
وانمود می کرد که نفهمیده یواشکی داریم براش جشن می گیریم.
وانمود می کرد اصلا یادش نبوده که شب تولدشه.
تولد دورترین عضو فامیل رو از قلم نمی انداخت . چطورامکان داشت تولد خودشو فراموش کرده باشه؟
 می خواست تو ذوقمون نخوره.
مامان جان تولدت مبارک
حیف ...