سلام
دوست خوبمون آقای مهندس مثقالی که غزلیات دلنشینشون را در وبلاگ خورشیدنامه می خونیم و لذت می بریم و مباهات می کنیم ، یک بار-تاکید می کنم یک بار- اون هم به دلایلی ، چند خطی (سپید) از خودشون تو وبلاگشون گذاشتن و من هم که بی ظرفیتم و ...
به خودم حق میدم که نگرانیمو پنهان نکنم که این آفت سراغ قریحه ی هر که رفت خشکوندش از بیخ و بن.
امروز که رفتم به دیدنش ، دیوار خانه مزین شده بود به غزلی تازه که هنوز داغ بود.
خواستم تو بخش نظرات دو سه خطی بر وزن و با قافیه ی غزل آخرشون بنویسم که مرتکب این قطعه شدم.
تحمل بفرمایید.
رفته بودی سراغ شعر سپید
ظلم کردی به خامه ات یک چند
گوییا رفته بودت از خاطر
قلمت داشت با غزل پیوند
دوستان از حلاوت غزلت
سوی خورشیدنامه می آیند
آنکه با شوق آیدت بر در
این چنین پای در هوا مپسند
دوستانت شدند خون به جگر
دشمنان را مکن چنین خرسند
خاطرم هست کلک دربارت
خاطری را نمی نمود نژند
***
یا برید الحمی حماک الله
دور ماناد طبع تو ز گزند
مرحبا مرحبا تعال تعال
حافظت می دهد چنین سوگند
تازه کن عهد های دیرین تا
غزلت طعنه ها زند بر قند
***
در سرم یک دو خط شکایت بود
از دل پر شد این قصیده بلند
درگذر گر گزافه ای گفتیم
طبع ما ریگ و شعر تو الوند
از وجود حسین ، مثقالی
ندهیم ار جهان به ما بدهند
به محض شروع حرکت قطار، پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد.
ناگهان پسر دوباره فریاد زد:
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند:
مرد مسن گفت:"ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم.
سلام
میشه لطفاْ به داد و بیداد های سلمان تو وبلاگی که لینکش آخر لیست وبلاگای دوستان دیده میشه توجه کنید؟
شاعر نیستی ادا در نیار
عنوان وبلاگش هم مثل خودش...
مجبورم کرد این وبلاگو براش درست کنم
توجه نکردید هم اشکالی نداره ها . سلمان به بی توجهی عادت داره!
به هر حال ممنونم