پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد
پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد

بی انتهای من

در انتظـــار هجمــــــه ی درد تو بودم و ...
باید که از غمت غزلی می ســـرودم و ...

در من توان خلــــق غزلـــــــــواره ای نبــود
باید ســروده می شدی و چـــــاره ای نبود

صــــــدها هـــزار بیت برایت ســـــــروده ام
هرگـــز ولـــی برای تو من ، من نبـــوده ام

بعــــد از تو آرزوی غـــــزل ماند بر دلــــــــــم
یعنی که وزن و قافیه شد بی تو مشکلم؟!

بحــــــران واژه های ســـــزاوار شعــــــــر تو
مرگ غـــــــزل نتیجـــــه ی آوار شعـــــــر تو :

***
وقتـــــی تو نیســــــتی غــــزلم لنگ می زند
دردت به پای لنـــــگ غـــــــزل سنگ می زند

بی تو تمـــــــام قافــــــــیه ها زنگ می زند
داغ نبـــــودنت به دلــــــــم چنـــــــگ می زند

این خنجری که می خورم از پشت،آشناست
با نبض من عجـــــیب همــــــاهنـــگ می زند

.........................................................
.........................................................

***
در من بروز شعــــــــر و غــــــزل تابع تو بود
در نهــــــروان عشـــق ، جمــل تابع تو بود

می تاختم به سوی خوارج ...که سوختم
ایمـــان خــــویش را به نگاهـــت فروختــم

دیگــــر نه کافــــرم نه مسلمــانم و نه گبر
در اوج یک سقــــوطم از این اختیارِ جـــبر

شــــــاید کمــــان کهـــنه ی آرش اثر کــند
یا بر یخـــــــم زبانه ی آتش اثر کـــــــــند

زرتشت نو شــدم تو اوســتای من شدی
از خـــود برهــنه بودم و تو پیــرهن شدی

پوشــــاندی ام برهــــــنه نبیننـــد قامـتم
در سایه ی لباس تو گم شد شهــــامتم

حـــــالا غـــــرور مـــــرد تو را دار می زنم
دارم برای رفــــــــتن تو ، زار می زنم

***
شـــاعر شــدم تو را بســرایم ولی نشد
گفــتم کــه پا به پات بیـــایم ولی نشــد

در من اذان بدون محمـــــد نمی شـــــود
حوای سیب خورده ی من بد نمی شود

باز آمـــــدی و توی خــــیالم قـــــدم زدی
این مثنوی بی ســــر و ته را رقــــم زدی

گنجـــاندمت میان غـــــزلواره هام ... نه
انگار من تمــــام تو را ... نه! تمــــام نه!

بی حد تری از آن که تمامت کند کسی
بی انتهای من ! به نهــایت نمی رسی

رفتی و من بدون غـــــزل دوست دارمت
«ای غایب از نظر به خدا می سپارمت»
نظرات 10 + ارسال نظر
ابوالفضل حبیبى چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 07:45 ب.ظ http://postmodern.persianblog.ir

بى حد ترى از آن که تمامت کند کسى
بى انتهاى من به نهایت نمى رسى

***

روشن شده هر آینه با قرص ماه تو
دل را سپرده ام به دلت در پناه تو

این دل براى شعر تو دیوانه مى شود!
وقتى قلم دوباره شود تکیه گاه تو

باید که در ادامه ى راهت «نوید» شد
باید ادامه داد مرا توى راه تو

باران و اشک و آینه و آب و آفتاب
هیچ اند در مقایسه با یک نگاه تو...

سپاس ابوالفضل عزیز
دوست شاعر من
شما همیشه من شرمنده ی طبع حاضرتون و دل بزرگتون کردین و باز هم برام راهی برای بیان میزان امتنانم باقی نذاشتین.
سپاسگزار این همه لطفتون هستم

دوستی قدیمی جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 11:17 ب.ظ

با درود نوید عزیز و دوست دوست داشتنی :
به واقع با خوندن این شعر برخورد اولم روح و اوج کلاسیست بودن رو درک کردم و تعهد در عمل رو ، و این لذتی بود که ازش همیشه در خصوص شما برده ام .
ممنون .

سلام دوست عزیزم پوریای مهربان
من همیشه مورد لطفت قرار گرفتم و همیشه روی مهرت حساب کردم.
ممنونم از نگاه عیب پوشت

raha شنبه 26 اسفند 1391 ساعت 07:29 ق.ظ

salam.khaste nabashid

bi nahayat zibast...
sepas ostad

حسی دمیده به قلبم سروده ات
حسی شبیه سرودن برای تو..
با خواندن غزلت پر زده دلم
تا لحظه های سرودن بجای تو

mamnunam ke sar zadid

سلام رهای عزیزم
چقدر خوشحالم کردی با کامنت پرمهرت و بداهه ی زیبات
انجمن همیشه چشم به راه دخترش می مونه تردید نکن
برقرار باشی شاعر

رهگذر دوشنبه 5 فروردین 1392 ساعت 04:51 ب.ظ http://www.narenj32.blogfa.com

سلام خدمت استاد دانایی عزیز تو انجمن شعراتون نایاب بود گفتم شاید اینجا دست رسسی داشته باشم ...... استادی از حال دلم خبر نداری....زیبا بود شعرتون استاد ارادت داریم زیاد

سلام میثم جان
هر جا که سر می زنم نشان مهر دوستانم رو می بینم و برای این موهبت تمام عمر شاکرم.
ممنونم ازت که چشمت رو به روی معایب سیاه مشقم بستی و نطرت رو از سر لطف اظهار کردی.
میثم جان
گرچه بیدل تر از اونم که درخور همدلی باهاتون باشم اما اگه لایق بدونین آدرس ایمیلم اینه :
ndh_persiangulf@yahoo.com
برقرار باشی دوست من

ندا نامدار شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 01:22 ب.ظ http://neda-namdar.blogsky.com/

سلام نوید جان
تا امروز فکر میکردم حق خواهری رو به جا میارم البته به خیال باطل خودم....
سری به گوشه و کنار زدم و متوجه کوتاهی احساساتم شدم و فهمیدم تو اقیانوسی دارم شنا میکنم که اجازه ورود بهش هم برام خیال بوده و خواب...
ببخشید که در مقابل بزرگی برادرم، خواهر کوچیکی بیش نیستم و دستم خالی خالیه

ارادت خاصی به این غزل مپنوی دارم و خودتون هم میدونین
شده مزمۀ روزانۀ لحظات تنهاییم
ممنون که هستین و مینویسین و اجازه خوندنشو به همه میدین

سلام ندا جان
خدا رو شکر می کنم برای داشتن خواهر مهربانی مثل شما.
پیشتر هم به عجزم در برابر این همه لطفی که بهم دارین اعتراف کردم و الان هم چاره ای جز سکوت در برابر محبت بی دریغتون ندارم.
سایه ی مهرتون مستدام و روزهای شاد زندگیتون بی شمار

صالح شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 11:41 ب.ظ http://saleh89.blogfa.com

چرا من تا حالا دقت نکرده بودم که شما آدرس وبلاگتونو تووی پروفایلتون نمایش دادین؟؟؟؟؟؟؟؟//
خب عیب نداره فقط اشکالش اینه که از الان به بعد باید اینجا هم منو تحمل کنید

سلام صالح جان
سعادتیه برای من که سایه ی مهربونیتون تا اینجا هم گسترده شده.
بزرگوارید
برقرار باشید

مریم (آرزو ) حامی دوست دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 07:05 ب.ظ http://ashkhayearezoo.blogfa.com

با یک رباعی بروز شده ام

منتظر حضور گرمتون هستم

مانا باشی[گل]


ـــــــــــــــــــــــــــــ

چقدر قشنگ بود استاد البته شگفت زده نباید شد چون همیشه انقدر زیبا می سرایید برادر گرامی

در من بروز شعــــــــر و غــــــزل تابع تو بود
در نهــــــروان عشـــق ، جمــل تابع تو بود

می تاختم به سوی خوارج ...که سوختم
ایمـــان خــــویش را به نگاهـــت فروختــم

دیگــــر نه کافــــرم نه مسلمــانم و نه گبر
در اوج یک سقــــوطم از این اختیارِ جـــبر

شــــــاید کمــــان کهـــنه ی آرش اثر کــند
یا بر یخـــــــم زبانه ی آتش اثر کـــــــــند

زرتشت نو شــدم تو اوســتای من شدی
از خـــود برهــنه بودم و تو پیــرهن شدی

پوشــــاندی ام برهــــــنه نبیننـــد قامـتم
در سایه ی لباس تو گم شد شهــــامتم

حـــــالا غـــــرور مـــــرد تو را دار می زنم
دارم برای رفــــــــتن تو ، زار می زنم

***
شـــاعر شــدم تو را بســرایم ولی نشد
گفــتم کــه پا به پات بیـــایم ولی نشــد

در من اذان بدون محمـــــد نمی شـــــود
حوای سیب خورده ی من بد نمی شود

باز آمـــــدی و توی خــــیالم قـــــدم زدی
این مثنوی بی ســــر و ته را رقــــم زدی

گنجـــاندمت میان غـــــزلواره هام ... نه
انگار من تمــــام تو را ... نه! تمــــام نه!

بی حد تری از آن که تمامت کند کسی
بی انتهای من ! به نهــایت نمی رسی

رفتی و من بدون غـــــزل دوست دارمت
«ای غایب از نظر به خدا می سپارمت»


همیشه سعادتمند و سلامت باشید

سلام آرزو جان
به مهربانیتون عادت کردم
ممنونم از مهری که بی دریغ نثارم می کنید
در نهایت افتخار پای رباعی دلنشینتون حاضر میشم.
برقرار باشید

آیدا ر دوشنبه 20 خرداد 1392 ساعت 01:38 ق.ظ

شـــاعر شــدم تو را بســرایم ولی نشد
گفــتم کــه پا به پات بیـــایم ولی نشــد
.............................

در پیش طبع تو، من بی مایه، نازنین

شاعر شدم که لال نمیرم، فقط همین!

هر بار میخونم تازه ست.

آیدا جان بداهه ی زیباتون خودش نمود طبع روانتونه .
در برابر فروتنیتون سر احترام فرود میارم.
پاینده باشید

نازنین پارسا یکشنبه 30 تیر 1392 ساعت 05:18 ب.ظ


در امتداد فاصله نقشت که دور شد
چشمم به نبض جاده گره خورد و کور شد...

سلام نازنین نلزنین
چقدر خوشحالم که بعد از ماه ها دوباره رد مهرتون رو بر دلنوشته هام می بینم.
قلمتون مثل گذشته درفشانی می کنه
برقرار باشید

ندا نامدار پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 11:55 ب.ظ http://neda-namdar.blogsky.com/

سلام نوید جان
وقتایی هست تو زندگی که احساس میکنی داری پرت میشی و دلت نمیخواد...
هیچی عوض نمیشه، اما حس درونیت عجیب نهیب میزنه بهت...

اولین بار با این شاهکارتون با غزل مثنوی آشنا شدم
الحق هر شعری در این قالب خوندم یه طرف ، این شاهکارتون یه طرف
بی نظیره به معنای واقعی کلمه

این جا حریم آرامشیه که میتونم سقوطو ندید بگیرم
میدونم دستی هست برای گرفتنم...
شاید.......

قلمتون جاوید برادر عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد