پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد
پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد

ضربه ی آخر



این ضربه را نزن
این آخرین و تلخ ترین ضربه را نزن
حرمت نگاه دار
ـ حرمت که نه ، به میوه و پیوند رحم کن ـ
راضی نشو مقابل چشمان کاج مست
با دست تو به خاک بیفتم
. . . . . . . . . . . . . . . . . . تبر به دست!
*
دیدی چه ساده ام؟
دیدم تبر به دست به این سمت آمدی
گل از گلم شکفت ـ خدایا چه ساده ام ـ
گفتم به اشتباه خودش اعتراف کرد
دلتنگ سایه ام شد و مست هوای من
آمد که تا ابد بنشیند به پای من

دورت بگردم ! این همه دور و برم نگرد...

اما تو فصل تازه ای آغاز می کنی
داری مرا عجیب ورانداز می کنی
*
آری دوباره آمده بودی که بشکنی
یعنی دلت به عهد شکستن رضا نداد
این دفعه آمدی که بیندازیم به خاک
دیدم کمر به قتل من این بار بسته ای
*
اما هنوز بارقه ای بود در دلم
برمهربانیت
دل خوش نکرده بودم ـ امیدم به تو نبود ـ
ایمان محکمم به تبر بود و غیرتش
او پاره ی وجود خودم بود ـ هرچه بود ـ
دستت که گرم شد
. . . . . . . . . . . . . تبرت هم امان نداد...
*
این ضربه را نزن
می بخشمت هنوز
مهمان سایه ام شو ، ببین میوه داده ام...
این ضربه ...
. . . . . . . . وای من...