پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد
پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد

رفت ...


محمد حسین نوری زاد ...
آخرین پستی که تو گروه تلگرام انجمن گذاشت ، هدیه ای ارزشمند بود به نام : «برای خداحافظی اومدم»
وامدارش موندم ...
این سوگواره رو به روح بلندش هدیه می کنم :


این نقطه بوق ، عاقبتش خط ممتد است
می خواهم اعتراف کنم : زندگی بد است

***

وقتی که صبر ، چاره ی حالم نمی شود
از دست روزگار ننالم؟ نمی شود ...

نفرین به روزگار و به این اتفاق هاش
آتش کشیده جان مرا با فراق هاش

خود را به بی خیالی و بی غیرتی زدم
هی شعله می زند به دلم تا بسوزدم

زورت به من رسیده ؟به این مرد پاپتی؟
ای شرم بر تو ! دست بکش ! چرخ لعنتی !

هی ضربه پشت ضربه مگر کوه آهنم؟
باید که زیر هجمه ی پتک تو بشکنم؟

باشد قبول می شکنم خاک می شوم
از صفحه ی زمین و زمان پاک می شوم

اما به درد تازه مرا مبتلا نکن
من راضی ام به مرگ خودم ... خون به پا نکن

***

وقتی سپاه کوفه سفیر مرا گرفت 
سرباز بی ستاره وزیر مرا گرفت

شاه جوان که پشت به ایمان خویش کرد
حمام فین امیرکبیر مرا گرفت

وقتی غزال ، طعمه ی مشتی شغال شد
آهوی آه ، دامن شیر مرا گرفت

با روزگار سخت یتیمی که ساختم
چرخ پلید ، دایه ی پیر مرا گرفت

آن ماندنی ترین که مرا داغ کرد و رفت ...
ته مانده ی امید حقیر مرا گرفت 

***

می رفت و خاک مرده به رویام می نشست
می رفت و بغض ، زیر قدم هاش می شکست

***

گفتی که مرد! گریه نکن ! آبروت رفت ...
من گریه ... دست هام به شکل قنوت ... رفت ...