پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد
پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد

زخم کهنه

با آب زخــــم کهنــــه مداوا نمـــی شـــــود

ســـازم ز کــوک تازه خوش آوا نمی شــود


خیـــــل تراوشـــــات پریشـــــان ذهــن من

از جادوی بدیــــــــع تو شیــــوا نمی شــود


این مرد پیر و خسته که در فکر رفتن است

با غمــــزه های جلف تو اغـــوا نمی شــود


در قیـــــل و قال دلبــــــرکان هــــــزار رنگ

آدم دوباره عاشــــــــق حـــوا نمی شـــود


بعـــــد از هجــــوم قــوم ملخ ها به مردیم

در کوچــــه ها برای تو دعــــوا نمی شـود


من باز صبــــر می کنـــــم اما چــــه فایده

وقتی که هیچ غوره ای حلوا نمی شــــود...



نوید دانایی هوشیار

باز هم پیام نور

شما شاهد باشین من داشتم سکوت می کردم. 

 این پیام نور خودش باعث میشه من دوباره لب واکنم. 

خیر سرم نشستم شب امتحان دارم دو کلمه درس می خونم که شرمنده ی دوست و دشمن نشم ولی مگه استادان محترم مجال میدن که آدم حواسشو به درس بده.  

کتابی که 15 ساله داره تجدید چاپ میشه و صدر الادبا تألیفش کرده و سلطان الادبا ویرایش علمیش رو بر عهده داشته و ادیب الدوله ها و ادیب السلطنه ها تدریسش کردند ، پره از اشکالات بچگانه که انگار برای دهن کجی اصلاح نشدن. 

من این درد دلامو به کی بگم ؟ استادی که شهرتش به شهرت فردوسی پهلو می زنه ( حالا ) قد جاهلای میدون فردوسی فارسی بلد نیست. آخرش من واسه این چارتا واحد مزخرف سکته می کنم و خونم میفته گردن ادیبان محترم 

همین

جملاتی از بزرگان

ابن سینا :  

.

من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد

  

نارسیس :   

. 

لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توســط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد.  

 

جورج برنارد شاو :

 .

مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد.  

 

انیشتین :

 .

دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.

علی (ع)

درک ذره ای از درد علی ، درد بزرگیست. چه دردی کشید علی...  

 

سلام 

ترجیح میدم از  زبان قاصرم  توقعی خارج از توانش نداشته باشم . 

 

شعری از مهتاب عزیز: 

 

هنـــوز نشستی منتظـــر شاید که از را(ه) برسـه
شــاید که دســـت کوچیکت به دســـت آقا برسـه 


شاید هنـــوز فکــر می‌کنی بازم میاد با دســـت پر
دست می‌کشه روی سرت بهت می‌گه غصه نخور 


فکر می‌کنی که امشبم حس می‌کنی بابا داری
دوباره یادت میــــــاره ،  خــــدا  رو اون  بالا داری 


دوباره مهــــربونیاش،اشکـــو می‌گیره از چشات
یادت میره که چند ساله، پیش خــــدا رفته بابات
 

امشبو منتظر نباش، امشـب پاهاش جــــون نداره
ولی دلش پیش توئه ، که سفـــــره تون نون نداره
 

چه جــوری طاقت میاری این همـــه غصه و غمو؟
بگــــم خـــــدا چکار کنــه دستای ابن ملجمـــو….
 

فــزت و رب کعبـــه شـــو تمـــوم کوه‌ها شنیـــدن
از وقتــــی افتــاد رو زمیـــــن ، پرنده‌ها نپـــــریدن
 

رودخــــونه‌ها آب ندارن، آسمـــــونم تیــــره شده
اما علــی چند ساعتــه، به آسمـــون خیـره شده
 

پیش خداش داره میـــره ،آخر رسیـــد به آرزوش
شادی تموم شد رو زمیــــن پیراهن سیاه بپوش

ماجراهای من و پیام نور 2

امابعد...

تاریخ امتحان 31 اردیبهشت 89 اعلام شده بود و من خلاصه جامعه ی علمی کشور رو شرمنده کردم و اوایل اردیبهشت ، کتاب هایی رو که طراحان کبیر معرفی کرده بودند خریدم . چند روز بعد هم مجبور شدم ، یه نگاه اجمالی به بعضیاشون بندازم .آخه همش یه جورایی چشممون تو چشم هم می افتاد !!! همین ورق زدن کافی بود تا سعادت زیارت معجزاتی جدید به من اعطا بشه. بله... معجزاتی که استادان دانشگاه پیام نور هنوز هم در کمال فروتنی پنهانش کردند تا از ارزش معجزات کتاب های آسمانی کم نشه!! و همون لحظه این آرزو در وجودم شکل گرفت که روزی بخت یارم بشه و این استادان رو از نزدیک زیارت کنم تا بخش کوچکی از زحماتشون رو به شکل فیزیکی! جبران کنم.

با خواندن کمتر از نصف صفحه ، بله فقط نصف صفحه ، اعجاز رو در اون کتاب برکزیده دیدم .واضح بود که یه انسان عادی مرتکب این معجزات نشده. میگین نمیشه؟ اشتباه می کنین. من محتویات اون نصف صفحه رو براتون نقل می کنم تا شما هم مثل من ایمان بیارین.

عنوان کتاب ، فارسی عمومی 1 ( همون غیر ادبیاتی هایی که قبلا عرض کردم) و نوشته شده توسط گروه مولفان پیام نور ( جمعی از استادان صاحب نام ادبیات فارسی) و مقدمه ی استاد دکتر حسن انوری که در مقدمه ای که مرقوم فرموده بودند از خانم طاهره جعفر قلیان صمیمانه به خاطر مطالعه ی دقیق نسخه ی نهایی کتاب سپاسگزاری کرده بودند.( به زودی معنی دقیق رو می فهمید)

در مبحث آیین نگارش و ویرایش ، به مطلبی بر خوردم تحت عنوان « شیوه ی آرایش پایان نامه». همین «آرایش» بود که توجهمو جلب کرد. البته من فقط قصد داشتم بفهمم که از چه لوازم آرایشی استفاده می کنند که اولین جمله ی مطلب ، میخکوبم کرد. توجه بفرمایید:

« معمولا پایان نامه ها را روی کاغذ A4 می نویسند (30 در 12 سانتی متر) »

وسعت دانسته های استادان و میزان دقت خانم جعفرقلیان در معرفی کاغذ جدید خیره کننده تر از اونه که من بتونم شرح بدم. پس بریم سراغ جمله ی دوم:

« پشت صفحه را سفید می گذارند(یعنی فقط از یک رویهء کاغذ استفاده می کنند)»

شرافتمندانه جواب بدین. اگه توضیح نداده بودن شما می فهمیدین « پشت کاغذ را سفید می گذارند» یعنی چی؟ من که فکر می کردم یا باید پشت کاغذ رو گچ کاری کنم یا با اسپری رنگ سفید به پشتش بپاشم.از جمله ی سوم و چهارم محروم نشین:

« از سمت راست صفحه 5/3 سانت و از سمت چپش 5/4 سانت خالی می گذارند . سمت چپ را یک سانت بیشتر خالی می گذارند تا در صحافی نوشته درون دوخت قرار نگیرد »

در این لحظات بیشتر از هر چیز نبوغ ریاضی استادان و خانم جعفر قلیان پر دقت خودنمایی می کنه . مجموع 5/3 و 5/4 رو که از 12 سانتیمتر عرض کاغذ معروف کم کنیم فقط 4 سانتی متر باقی می مونه و دانشجوی محترم باید پایان نامشو در یک ستون به عرض 4 سانتی متر و ارتفاع 30 سانتیمتر بنویسه!! نکته ی بعدی اینه که برخلاف فرموده ی استادان نوشته های فارسی از سمت راست صحافی میشن نه از سمت چپ! البته احتمالا استادان محترم و خانم جعفرقلیان قدرت تشخیص دست چپ و راستشون رو دارن و شاید رو نویسی از روی یه متن ترجمه شده از یه زبان دیگه باعث تبلور این معجزه شده. نکته ی بعدی اینه که آیا واقعا برای صحافی 5/4 سانتیمتر فضا لازمه ؟ آیا هنوز هم برای صحافی از روش دوخت که استادان اشاره فرمودن استفاده میشه؟ تصور می کنم ترجمه ی مذکور خیلی قدیمی بوده!! 

استفاده از کلمات کوچه بازاری مثل سانت ( به جای سانتیمتر ) فقط به این دلیله که استادان و خانم جعفرقلیان و دقت! خواستن خودشون رو در سطح عوام پایین بیارن تا ما خدای نکرده احساس غریبی نکنیم!! جملات بعدی رو ملاحظه بفرمایید: 

« از بالای صفحه 6 سانت فاصله می گیریم ( فاصله می گیریم؟! ) و عنوان تحقیق را با خط درشت می نویسیم( پایان نامه به تحقیق تبدیل شد) دو سانت پایین تر نام نویسنده و یک سانت ....» 

به این میگن کاربرد ریاضیات در سایر علوم . دقت کنید اگه کسی نیم سانتیمتر ( تاکید می کنم نیم سانتیمتر) اشتباه کنه  اول پایان نامشو آتیش میزنند و بعد با بهره گیری از علم نجوم بهش ثابت می کنن کلیه ی چپش در ساعت شنی وارد جلگه ی خوزستان میشه!!!!!(تداخل علوم) 

عنوان مطالبی که عرض کردم آیین نگارش و ویرایشه اما دریغ از یه ویرگول ناقابل در تمام طول مطلب! البته این به خاطر دقت خانم جعفرقلیانه. استفاده از « ء » به جای یای بدل از کسره اضافه هم به دلیل وفاداری استادان عزیز به گذشتگانه. 

وجود این همه نشانه در نصف صفحه به شما ثابت نمی کنه که یه نیروی فوق بشری در نوشتن این متن دست داشته؟ 

میدونم تو شوک این معجزات هستین پس ادامه ی ماجرا رو میذارم برا پست بعد 

پیروز باشید.

ماجراهای من و پیام نور 1

یادمه وقتی بچه بودم ،یکی از تفریحات خانواده ی ما مشاعره بود (از میون هزاران تفریح سالم و نا سالم که نمی دونستیم کدومشون رو انتخاب کنیم !!!)و بدیهیه که من از همون سالها به شعر و ادبیات علاقه پیدا کردم. 

خوشبختانه این علاقه ،مبنای شکل گیری زندگیم نشد(!)و تو دبیرستان و دانشگاه ریاضی و عمران خوندم(چقدر ادبیاتانه!). اما این علاقه و وسوسه ی ادامه ی تحصیل تو این رشته ،همیشه ذهنم رو قلقلک می داد تا اینکه خلاصه با تشویق و پافشاری عزیزی که خودش ادبیات خونده ،در آخرین مهلت (مصداق بارز وقت اضافه)، برای آزمون فراگیر دانشگاه پیام نور ثبت نام کردم.(این آخرین مهلتی که عرض می کنم از طریق صدا و سیما ۲۴/۱۲/۸۸ و در سایت دانشگاه پیام نور تا یکسال بعد ۱۵/۱۰/۸۸ اعلام شده بود!!)

همون موقع ثبت نام ، اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، منابع معرفی شده به داوطلبان شرکت در آزمون فراگیر رشته ی ادبیات بود.طراحان محترم سوالات ،۶ کتاب معرفی کرده بودند همه از انتشارات پیام نور؛ سه تا عمومی و سه تا اختصاصی. 

یکی از عمومی ها فارسی 1 بود که رو جلد کتابش به خط خوانا نوشته بود:(برای همه رشته ها به جز ادبیات فارسی)!!! 

3 تا درس اختصاصی هم 3 کتاب با عناوین "نثر 3 بخش 1 کلیله ودمنه"، "نظم 2 بخش 1 رستم و سهراب"و  "نظم 3 بخش 2 مسعود سعد" بودند که بر اساس چارت کارشناسی ادبیات ، دانشجوی درس خونی که واحداش رو مثل بچه های خوب پاس می کنه باید تو ترم های 2 ، 4 و5 این واحدها رو بگذرونه.  

دو سه نکته حسابی تو ذوق می زد : 

اول اینکه با توجه به اینکه مطالب درسی واحدهای اختصاصی در بر گیرنده ی مفاهیمی از قبیل عروض ، دستور، بدیع ، صنایع و تاریخ ادبیات و ... هستن، آیا میشه بدون پاس کردن واحدهای ترم های پایین تر ،این مطالب رو یاد گرفت و امتحان داد؟ 

دوم اینکه اگه کسی 50 در صد سوالات یکی از منابع رو تو آزمون درست جواب بده ، واحد درسی مربوط به اون منبع براش پاس شده محسوب میشه ، با این وصف فارسی عمومی 1 (به جز ادبیات !) کجای این معادله جا داره؟ 

و سوم اینکه کسی که می تونه به سوالات دروس اختصاصی پاسخ بده ، سوالات فارسی عمومی 1 رو جواب میده که خودشو گرم کنه؟

اینارو نگفتم که قبول نشدن تو آزمون رو توجیه کنم. اتفاقا به یمن مهارت در شیر یا خط (هنوز هم شیر یا خط میندازن؟شیر کدوم طرفه ؟) تو آزمون قبول شدم . 

با رتبه ی 1

  

رعایت حوصله تون رو می کنم و باقی ماجرا ها رو میزارم برای پست های بعدی...

«ماجراهای من و پیام نور»

سلام 

میخوام این غیبت های طولانیمو ترک کنم . داروی ترکش رو هم به این کانالای ماهواره ای سفارش دادم. 

چند تا مطلب کوتاه و بلند در مورد دانشگاه پیام نور نوشته بودم که حالا قصد دارم تکمیلشون کنم و تحت عنوان «ماجراهای من و پیام نور» ، به تدریج تقدیم کنم. 

اگه نثر من رو ندیده بگیرین ، خوندن مطالب خالی از لطف نیست. حقایقیه که عریان تقدیم می کنم و اگر طنزی توش می بینین اصلا زاییده ی فکر و قلم من نیست و طنز نهفته تو ذات حقیقت های تلخه. 

ماجرا از اونجا شروع شد که ...  

نفس

دیگــــه شعر من شنیــدن نداره

تـــــه این جاده رسیــــدن نداره 

  

می بینــــــی پرنده ی خیال من

حتـــــی جرات پریـــــــدن نداره 

 

تو پی شکستــــن دل منـــــی 

دل مــــن میـل تپیــــــدن نداره 

 

نمیگم به هیشکی عاشقم بودی 

دیگــــه این که لب گزیدن نداره 

 

زبونم تلخه آخه راستــــو میگم

راستــــی که زبون بریدن نداره 

 

واستـادی شکستنــم رو ببینی

کمــــر شکستــــه دیدن نداره 

 

... نفســم بودی یه روز اما حالا

دیگــه این نفس کشیدن نداره 

 

نوید دانایی هوشیار

خسوف جعلی

سلام 

تو سایت بیت به لطف دوستان این دل نوشته رو بالای لیست مطالب برتر ماه گذاشته بودند. تقدیم قدوم پر مهرتون... 

 

 

چهره ی ماه مرا

کی خسوفی به سیاهی می برد

این همه تیرگی از سایه ی خورشید نبود

من که خورشید نبودم. . . یک شب

در نتابیدن خود غرق شدم

و چنان دیواری

به بلندای تحاشی، انکار

بر رخ ماه جهان

گردی از سردی و غم افشاندم

من ِ در حسرت خورشید شدن

روی مهتاب خدا را به خسوفی جعلی پوشاندم

و خدا را آن شب. . . باز هم رنجاندم

و چه تنها ماندم . . .



نوید دانایی هوشیار

خیال باطل

سلام 

حضور کم رنگ من وبه فراموشی سپرده شدن و فیزیک و  

نسبت  مستقیم و... 

نشانه ای گذاشتم که زنده بودنموجار بزنم  .  

***  

    

در آسمان مات من رخ تو ماه می کشـــــد 

من پیاده مانده را کنار شــاه می کشــــــد  

 

چه خالصانه سرخوشم که بر کویر جان من 

ســـراب آرزوی تو گل و گیاه می کشـــــد


در این امیـــــد مردگی نشانی از تو دیده ام 

که پای بسته ی مرا به سوی راه می کشد 

  

خیال با تو بودنم مـــــــــــرا به اوج می برد 

شغاد خوش خیالیم مرا به چاه می کشــــد 

  

تو آن طلوع کاذبی که در شروع این سفـــر 

مرا که بار بسته ام به اشتباه می کشــــــد 

 

میان آیه های شک یقینـــــی از تو بی گمان 

به روی ارتداد من خط سیاه می کشــــــــد 

 

ورای اعتقاد من خیـــــــــال تو که غایبــــی
مرا که حی و حاضرم علی الصلاه می کشد


                               نوید دانایی هوشیار