پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد
پرواز تا خورشید

پرواز تا خورشید

جایی برای شنیدن و گفتن تا کتمان دلیل حسرتمان نگردد

تاریخ مصرف

بیمار من همین که به درمان رسید رفت

شوریده حال بود ، به سامان رسید ، رفت


اهل بهار و سبزی و نور و شکوفه بود

تا فصل زندگی به زمستان رسید رفت


می‌گفت دین مهر تو بر گردن من است

اما همین که موقع جبران رسید رفت


گفتم تمام سهم من از خنده مال تو

تا دید ابر بغض به باران رسید رفت


می‌گفت از تبار ابابیلم از قضا

تا از جناب ابرهه فرمان رسید رفت


حتی برای دیدن تدفین من نماند

تاریخ مصرفم که به پایان رسید رفت 


نوید دانایی هوشیار

کپسول

این واژه ها که توی سرم لول می خورند

تنها به درد «ماضی مجهول» می خورند


هرشب تمام خون مرا گند می زنند

این کرم ها که در بدنم وول می خورند


موجودی حساب مرا صفر می کنند

این هرزه ها به جای غذا پول می خورند


استادهای صفحه ی شطرنج زندگیم

هر بار با همان حرکت گول می خورند


جوشانده می دهند به خلقی که ناگزیر

روزی هزار مرتبه کپسول می خورند

***

من / گولم و به حبه ی انگور دلخوشم

وقتی که گرگ ها همه شنگول می خورند ...



نوید دانایی هوشیار

بهاریه

بهاریه ای از باب مزاح که در آخرین جلسه ی انجمن حافظ تقدیم شد :


بی هم سپاه غصه به ما چیره می شود

با هم وقوع معجزه را ساده می کنیم

بی دوستان حریف زمستان نمی شویم

با دوستان بهاریه آماده می کنیم


هر هفته اهل شعر و ادب جمع می شوند

دل ها پر از محبت و لب ها پر از سرود

میعادمان زمان و مکانش مشخص است

عصر دوشنبه سالن ارشاد لنگرود


این هفته هم امیر به رسم همیشگیش

آمد درست پشت شبستان گل نشست1

آخر کسی نگفت که سارا چه کار داشت

در بین آن جماعت مغرور خودپرست2


آن سوی انجمن شبهی با دو تکه یخ

دارد محل سوخته را سرد می کند

یا میثم است و حال دلش خوب خوب نیست3

یا فائزه است و رودسرش درد می کند4


آتش گرفته باز تریبون انجمن

آقا! کباب نیست چرا باد می زنید

"هی! بچه جان! شلوغ نکن بعله با شمام"

آقا شهاب باز چرا داد می زنید؟ 5


خیام جان که قالب نو اختراع کرد

صدها هزار بیت رباعی سروده شد

یک بار هم به حضرت معشوقه گیر داد

درهای تازه ای به تغزل گشوده شد6


تا آمدم که نامی از ایشان بیاورم

کوبیده شد به فرق سرم میله ای کلفت

تنبیه بعد ، بطری سم های لعنتیست7

ای اتفاق مردن من زودتر بیفت8


در روز رونمایی دیوان عاطفه

صجن و سالن به طرز غریبی شلوغ بود

اما چه شد که کل فروشش سه جلد شد؟

نیم تمام مردم دنیا دروغ بود 9


نام غزل نماد تعالیست توی شعر

برعکس شعر هزل که ننگ سرودن است

با احمدی نژاد به محمود ظلم شد

تکیار ،  نوع عالی محمود بودن است 10


شرمنده ام که نام شما توی شعر نیست

من شاعر درست و حسابی که نیستم

این وصله پینه ها همه اش مال من نبود

کابوس بی کسی  کمر کوه را شکست11


پی نوشت :

1 و 2 : دو مصراع از غزلی زیبا از دکتر بهرامیان که امیر نقدی (مسئول انجمن حافظ لنگرود) به دفعات آن را برای حاضرین دکلمه کرده است و می کند!

3 : اشاره به تکیه کلام میثم علیزاده (امیدوارم حال دلتون خوب خوب خوب باشه)

4 : اشاره به بخشی از شعری زیبا از فائزه نوروزی فر (رودسرم درد می کند)

5 : اشاره به شهاب قاسمی که نمی تواند یک دقیقه ساکت بنشیند

6 : اشاره به رباعیات طنز نیما اسدی که منجر به این شد که خیام معاصر نامیده شود و ایصا اشاره به وجود ترکیب حضرت معشوقه در یکی از غزل هایش و اتفاقاتی که پس از آن رخ داد

7 : برگرفته از مصراعی از غزلی زیبا از زهرا وحیدی (آخر کجاست بطری سم های لعنتی)

8 : مصراع پایانی غزل مثنوی زیبای زهرا وحیدی

9 : مصراعی از غزلی زیبا از عاطفه عبدالکریم پور

10 : ادای احترام به آقای سید محمود تکیار شاعر پیشکسوت لنگرودی

11: مصراعی غیر مرتبط از یکی از دلنوشته های خودم


دچار

خدا کند که تو هم مثل من دچار شوی

دچار فاجعه ی تلخ انتظار شوی


قرار جان تو یکسر تو را عذاب دهد

چنان که از عطش مرگ بیقرار شوی


دعا کنی برود تا به اوج و بعد خودت

به لطف لعنت و نفرین خراب و خوار شوی


تمام عمر حواست به عصمتت باشد

ولی در آخر دنیا گناهکار شوی


خدا کند که تو هم مثل من سقوط کنی

خدا کند که تو هم مثل من دچار شوی




نوید دانایی هوشیار

گذشته



قوم یهود ناصره ام را گرفته است
افسون سامری زره ام را گرفته است

بوی تعفن جسد هم اتاقی ام
کل جهان مسخره ام را گرفته است

می خواستم که گریه کنم بر جنازه اش
این بغض تلخ حنجره ام را گرفته است

من از گذشته می گذرم تا رها شوم
اما گذشته خرخره ام را گرفته است

دلخوش به خاطرات قدیمم نمی شوم
وقتی که گند خاطره ام را گرفته است

می خواستم که نور بتابد به خانه ... حیف
دیوار روی پنجره ام را گرفته است

پس می کشم بدون جدل ... روزگار پست
انگیزه ی مناظره ام را گرفته است


نوید  دانایی هوشیار


https://telegram.me/parvaztakhorshid

نامعادله

دنیا به این بزرگی و سهم من این اتاق

یعنی خدای ما و شما فرق می کند

من توی غصه های خودم غوطه می خورم

شادی تو را درون خودش غرق می کند


لبریزم از نیاز کسی را صدا زدن

اما بدون حنجره... باید سکوت کرد

تنها تر از همیشه تو را بغض می کند

مردی کنار پنجره... باید سکوت کرد


گفتی بهار می رسد و تازه می شوی

مرداد شد، هنوز که سگ لرزه می زنم

پروانه می شوند همه کرم های خاک

من تازه دور لاشه ی خود تار می تنم


گفتم مرا به خاطره هایت گره نزن

گفتی نترس زود فراموش می کنی

گفتم : چراغ خانه ... " و دیدم که خانه را

در عرض چند ثانیه خاموش می کنی


لعنت به من به شعر به این واژه های سرد

از مثنوی، قصیده، غزل، درد می چکد

امشب تمام قافیه ها سرد و نکبتند

از روی شعر من عرق سرد می چکد


عادت نمی کنم به نبودت به رفتنت

هرگز به نامعادله عادت نمی کنم

این بار می بری ... به تقلب نیاز نیست

من توی این مسابقه شرکت نمی کنم  ...



نوید دانایی هوشیار

دارم به حال زار خودم گریه می کنم

در مرگ گریه دار خودم گریه می کنم


با یاد روزهای شکوه امارتم

بر نعش اقتدار خودم گریه می کنم


رفتی و دودمان مرا داده ای به باد

در ماتم تبار خودم گریه می کنم


رفتی و یادگار تو جز بی کسی نبود

بی نوحه بر مزار خودم گریه می کنم


این شعله خانمان مرا دود می کند

بر روزهای تار خودم گریه می کنم


دیدم که زور من به زمستان نمی رسد

بر زردی بهار خودم گریه می کنم


وای از غمت که حرمت اشک مرا شکست

در سوگ اعتبار خودم گریه می کنم


می خواستم کنار تو لبخند باشم و ...

قسمت نشد ... کنار خودم گریه می کنم


***


حالا که افتخار ندادی به شعر من

رسما به افتخار خودم گریه می کنم

هذیانواره

در نامه ات نوشته که این زن پدر کش است

یعنی دلت به این که مرا می کشی خوش است؟


با سامری قدم زدی آخر برای چه؟

تاریخ را به هم زدی آخر برای چه؟


از کربلا گذشتی و از روم رد شدی

قلب مرا شکستی و از روم رد شدی


بین ملافه ها کفنم را شناختم

با جفت یک خراب شدم ...  مارس باختم


حالا بیا سپاه مرا تار و مار کن 

پای جنازه ام بنشین افتخار کن


شلیک کن ! گلوله که از دار بهتر است

مرگ از شکنجه تا دم اقرار بهتر است 


شلیک کن درنگ نکن ماشه را بکش

تصویر مرگ قرمز این لاشه را بکش


شلیک نه ! فشنگ گران است سم بده

نه! نه! بگو بمیر و به جانت قسم بده 


کارم تمام می شود و جنگ هم تمام 

این هم پلان آخر این فیلم ... والسلام

ربنا ...


بی خیالی و عاقبت یک روز
روی عشقم قمار خواهی کرد
عشق - بازی به آخرش که رسید
نفرتم را چه کار خواهی کرد؟

هیبتم را به باد دادی رفت
باغرورم چه کار ها کردی
له شدم گم شدم خراب شدم
دست آخر مرا رها کردی

حرف دارم ولی به برکت بغض
نامه هایم سفید می مانند
بعد پاییز و با زمستانت
شاخه ها ناامید می مانند

حرف دارم ولی به لطف غمت
لال لالم سکوت پشت سکوت
مهر بر لب نگاه خیره به مهر
قل اعوذ به ربنای قنوت

حرف دارم ولی... ندارم ... نه ...
حرف در تو اثر نخواهد کرد
کارد وقتی به استخوان برسد
دکترت را خبر نخواهد کرد

آخرین حرف آخرین تلفن
توی گوشی صدای جیغ تو بود
«قطع کن نه تو قطع کن» باشد
قطع کردم ... و تیغ ، تیغ تو بود

***

روی حرفت حساب وا کردم
فکر کردم به قول پابندی
خرت از پل گذشت وا دادی
از من و زندگیم دل کندی

***

ربنا اتنا کمی امّید
ربنا اتنا کمی خنده
من به فکر جواب ادعونی استجب ...
نه
جواب : شرمنده ...

رفت ...


محمد حسین نوری زاد ...
آخرین پستی که تو گروه تلگرام انجمن گذاشت ، هدیه ای ارزشمند بود به نام : «برای خداحافظی اومدم»
وامدارش موندم ...
این سوگواره رو به روح بلندش هدیه می کنم :


این نقطه بوق ، عاقبتش خط ممتد است
می خواهم اعتراف کنم : زندگی بد است

***

وقتی که صبر ، چاره ی حالم نمی شود
از دست روزگار ننالم؟ نمی شود ...

نفرین به روزگار و به این اتفاق هاش
آتش کشیده جان مرا با فراق هاش

خود را به بی خیالی و بی غیرتی زدم
هی شعله می زند به دلم تا بسوزدم

زورت به من رسیده ؟به این مرد پاپتی؟
ای شرم بر تو ! دست بکش ! چرخ لعنتی !

هی ضربه پشت ضربه مگر کوه آهنم؟
باید که زیر هجمه ی پتک تو بشکنم؟

باشد قبول می شکنم خاک می شوم
از صفحه ی زمین و زمان پاک می شوم

اما به درد تازه مرا مبتلا نکن
من راضی ام به مرگ خودم ... خون به پا نکن

***

وقتی سپاه کوفه سفیر مرا گرفت 
سرباز بی ستاره وزیر مرا گرفت

شاه جوان که پشت به ایمان خویش کرد
حمام فین امیرکبیر مرا گرفت

وقتی غزال ، طعمه ی مشتی شغال شد
آهوی آه ، دامن شیر مرا گرفت

با روزگار سخت یتیمی که ساختم
چرخ پلید ، دایه ی پیر مرا گرفت

آن ماندنی ترین که مرا داغ کرد و رفت ...
ته مانده ی امید حقیر مرا گرفت 

***

می رفت و خاک مرده به رویام می نشست
می رفت و بغض ، زیر قدم هاش می شکست

***

گفتی که مرد! گریه نکن ! آبروت رفت ...
من گریه ... دست هام به شکل قنوت ... رفت ...